تولد دوسالگی
عشق من نفس من تولدت مبارک عزیزم الان یک ساعتی میشه که مهمونامون رفتن امسال نمیخواستم برات تولد بزرگ بگیرم اخه جامون تنگه ولی همه اینقدر دوست دارن که گفتن ما میام تولد رادین ما هم گفتیم قدمتون روی چشم خلاصه الکی الکی یه تولد دست جمعی برات گرفتیم الان خیلی خسته ام تو اولین فرصت عکسهاتو میزارم گلم
شما هم که کم اذیت نکردی یخورده هم سرماخورده شدی و هی نق میزدی ، میرفتی رو مبل و بادکنکهای رو دیوارو میکندی ولی بازم همه چی خوب بود و خوش گذشت خاله اکرم اینا بخاطر امتحان فاطمه نیومدن ولی گفتم اخر هفته حتما میان
یه عالمه دوست دارم نفس زندگی
مارال و مهرداد - شما هم که هی دستت تو خامه ها بود . هی بابایی شمع کیکت رو روشن میکرد و تو فوت میکردی و همه برات دست میزدن
میز شام که ساندویچ الویه و کاناپ بود تو هم که دنبال غذاها بودی جیگر من
نصف بیشتر یه ساندویچ رو خوردی بسکه ساندویچ دوست داری با کلی دوز و کلک بقیه اش رو ازت گرفتم که هم دل درد نشی هم کیکت رو بیاریم
کادوها
کادوی مامان و بابا
اقاجون و اناجون زحمت کشیدن 100 تومن پول دادن . پدرجون و مادرجون لباس باب اسفنجی و ماشین
کادوی عمه سمیه بلوز شلوار خونگی
دایی و زندایی برات کلبه هوش اوردن تو هم کلی باهاش بازی کردی ولی فرداش که من کلاس بودم و تو پیش بابایی رفته بودی روش وایستادی و شکستیش حتی نشد یه عکس خوب بندازیم
عمو محسن و زن عمو شلوار بیرونی
جای عمو مسعئد خیلی خالی بود همچنین عمو هادی که رفته بود ماموریت و خاله اکرم که چون فاطمه امتحان داشت نیومدن و میخوان فردا بیان
قربونت برم امیدوارم همیشه سالم باشی و به ارزوهای قشنگ و خوبت برسی
اینم تولدی که خاله اکرم اینا اومدن و مامانی دوباره کیک پخت
اینم مراسم شمع فوت کنی
اینم کتی که خاله اکرم برات بافته منم تنت کردم و تو هم گریه که میخوام برم بیرون