رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

رادین گل پسر مامان و بابا

عید غدیر

سلام رادین خوشگلم عیدت مبارک عزیزم امسال شما هم به جمع سیدها اضافه شدی و  از اونجا که هم بابا جونت  و  هم من هر دو سیدیم  مهمونای عید افتخار بوسیدن یک سادات رو داشتن ما هم طبق سالهای گذشته صبح تا ظهر خونه ی اقا جون و بعداز ظهر هم خونه پدرجون بودیم و از مهمونا پذیرایی میکردیم البته شما که از بغل پایین نمیومدی اقا اینم عکست با لباس سبز که انا برات عیدی خریدن البته دیگه شما راه افتادی و هی میای دوربین رو از دستم میگیری و نمیتونم ازت خوب عکس بگیرم شیطونم ...
14 آبان 1391

عید قربان

سلام عزیزم عیدت مبارک دیروز بابایی برای سلامتی پسر گلمون با اقا جون شریکی یه گوسفند قربونی کردن که  امیدوارم خدا قبول کنه   من میخواستم هر ماه بیام و از کارهایی که تو اون ماه انجام میدی بگم ولی تو ماشالله اینقده فعالی که باید هر روز بیام مامانی باید بگم که پسرم دو سه روزه داره چاردست و پا میره دیگه برامون زندگی نذاشی مامانی از همه جا سر در میاری و خرابکاری میکنی تو همین سه روز من و بابایی کم اوردیم تازه پسرم بای بایم یاد گرفته قلبون پسر باهوش و فعالم برم   این شکلک خوشکلارم تازه پیدا کردم برات میزارم که روحیه بگیری   ...
6 آبان 1391

تب سوزان

پسر خوشگل  اصلا هفته خوبی رو پشت سر نذاشت و همش مریض بود اولش که با سرماخوردگی شروع شد و بعد تب بالا 3 روز کامل تب داشتی مامانی اونم تب 39 درجه شبا خوب نمیخوابیدی و اذیت میکردی بعدشم گلاب به روت  اسهال و استفراغ و .... هم خودت خیلی اذیت شدی هم ما سه تا دکتر بردیمت و لی انگار نه انگار و از اونجاییم که بدقلقی میکردی و خوب داروهاتو نمیخوردی خوبم نمیشدی ولی الان بهتری تبت پایین اومده و خوابیدی ان شا الله رودتر خوب خوب میشی گلم       ...
28 مهر 1391

ده ماهگی

اقا رادین ما دیگه مردی شده واسه خودش و 9 ماهش تموم شد و به سلامتی وارد 10مین ماه زندگیش شد گل پسر من تو این ماه ماما گفتنش رو شروع کرد سلمونی رفت و موهاشو ژیگول کرد دیروزم که مراقبت بهداشت داشت و به قول بابا جونش وزن پسرمون دو رقمی شد و کلی بابایی ذوق کرد پسرم با وزن 10/200 و قد 77 پرونده 9 ماهگی رو بست حالا عکسای خوشگل پسرم به همین مناسبت البته عکسای اتلیه ایش عکس خام که رو سی دی بود عکسای چاپ شده خوشگلتره   بازم هستا تو ادامه مطلبه نگاه کنید لطفا   ببخشیدا اینجا شلوال ندالم اخه عکس بالاتنه بود ...
24 مهر 1391

ولیمه مهرداد

فردا مهمونی ولیمه مهرداد البته یادم رفت معرفی کنم که مهرداد نی نی عمه سمیه است تو هم حسابی سرما خورده و نق نقو ایی امیدوارم اذیتمون نکنی و پسر خوب باشی مادر جون که میگه اگه این سرما خوردگی مال دندونت باشه   حالا حالا ها این شکلی هستی تا حداقل 5-6 تا دندونت در بیاد راستی یادم رفت که بگم دندونکت رو نپختیم یادته گفته بودم عید فطر میخوایم درست کنیم؟ نشد دیگه چون پسر عمه جون زود خودش رو رسوند و سر انا گرم شد به نوه جدید ولی تو رو فراموش نکرده و گفته به محض برگشت به خونه(چون الان خونه عمه سمیه است) درست میکه غصه نخور پسر گلم اینم عکس مهرداد البته اینجا یک ماهشه   ...
24 مهر 1391

سلمونی

رادین کوچولوی من پاش به ارایشگاه باز شد دیروز با بابایی رفتیم ارایشگاه و موهاتو کوتاه کردیم تو هم پسر خوبی بودی و گریه نکردی       ...
24 مهر 1391

فاطمه

الان که دارم مینویسم فاطمه توی اتاق عمله خیلی خیلی امیدوارم به خوب شدنش و سرحال شدنش یه مطلبی خوندم که خدا به هرکس به اندازه توانایی اش ارزو میده پس اگر ارزوی بزرگی داشتی  بدون توان رسیدن به ان هم به تو داده شده خیلی این مطلب روم تاثیر گذاشت و امیدوارترم کرد ...
17 مهر 1391

دعا برای فاطمه

امروز فاطمه (دختر خال رادین) با مامان و باباش رفتن شیراز برای دکتر برای فاطمه دعا کنین که خوب بشه عمل قلب داره فاطمه فقط 11 سالشه خیلی براش دعا کنین
1 مهر 1391

جشن دندونی

بالاخره موفق شدیم و روز جمعه که دیروز باشه واست دندونک پختیم البته اناجون(مامان بابا)برات درست کرد شبم  با مادر جون و خاله اکرم و دایی جون و عمه سمیه و ..توی حیاط  یه مهمونی کوچولوی شام داشتیم اینم عکسا تو ادامه مطلب تازه عکسای کادوهارم میخوام بزارم ...
1 مهر 1391