رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

رادین گل پسر مامان و بابا

روزهای نوروز

1393/1/22 16:47
نویسنده : مامان نرگس
826 بازدید
اشتراک گذاری

گل پسر من  تعطیلات نوروز تموم شد و من سرم خیلی شلوغ بود خودمون مسافرت رفتیم کلی مهمون اومد خلاصه که الان رسیدم تو وبت بنویسم اونم تازه بدون عکس البته فعلا

دو سه روز اول که به دید و بازدید اقوام رفتیم  خاله مریم هم روز دوم اومدن خونه مادرجون وسرمون حسابی گرم شد خودمونم روز چهارم عید رفتیم بابل خونه دانشجویی عمو مسعود یا به قول تو عمو فسود اونجا من مریض شدم و اصلا حالم خوب نبود به بابایی هم گفتم برگردیم خونه ولی گفت نه خوب میشه اخه هردو مونم دلمون سفر میخواست بخصوص دریا خلاصه راهی گیلان شدیم بابایی برامون از قبل هتل رزرو کرده بود تو چابکسر هرچی بابل اذیت شدم و چیزی از سفر نفهمیدم ولی سه روز چابکسر خیلی خوش گذشت یه روز رفتیم لاهیجان و تله کابین سواری همونجا هم تو رستوران مهتاب ناهار خوردیم که خیلی شلوغ بود و یکمی صف وایسادیم فرداش رفتیم لیلا کوه که یه جای بکر و باحال بود چشمه هایییییی داشت ها کلی اب خوردیم برای ناهار رفتیم رستوران خاور خانم بالای یه کوه دیگه تو روستای سرولات  شنیده بودیم که شلوغه و باید صف وایستیم ولی نه دیگه اونقدررررر بعد از کلی معطلی ماشین و پارک کردیم و رفتیم تو و با صف عریض د طویلی مواجه شدیم

....... بقیه اش رو بیا تو ادامه مطلب بگم 

بابایی یکساعت و نیم تو صف بود  ولی غذا و مکانش ارزش انتظار داشت خلاصه که تا ناهار خوردیم و در اومدیم هوا داشت تاریک میشد خخخخخ از اون خانمهای محلی اونجا هم اب نارنج و پرتقال و عسل خریدیم و برگشتیم تو هم تو این مدت کم اذیتمون نکردی هیچ فروشگاه و مغازه ای که واسه خرید نمیذاشتی بریم زودی حوصله ات سر میرفت اوضاع سفتی شکمت هم که قوز بالا قوز موقع صبحانه تو هتل اینقدر نق نق میکردی که یه جورایی همه نگاهمون میکردن خانم صاحب هتل هم برات هی ظرفهای کارتونی و قاشق چنگال فانتزی میاورد که اروم شی ولی نمیشدی خلاصه برگشتیم خونه سفرمون خیلی خوب بود خوش گذشت هوای تمییز کوه و ساحل بکر و دست نخورده چابکسر خیلی بهمون حال دادیکی دو روز بعد از برگشتمون هم دوتا دختردایی های من اومدن مهمون مادرجون شدن داییم که چین بود و زن داییم هم که پارسال بخاطر بیماری فوت شد این دوتا دختردایی هام هم سن و سال من ان بزرگه نامزده و قراره بره کانادا نامزدش اونجاست کوچکتره هم داره درس میخونه روز سیزده همه مهمون ما بودن تو جنگل خخخخ اخه بخاطر اوضاع خونمون نشد که دعوتشون کنم سیزده هم خیلی خوش گذشت کلی بازی کردیم 

یکی دو روز بعد سیزده داییمم اومد و چند روز پیشمون موندن یه شب رفتیم جنگل تو ارتفاعات  کباب خورون داشتیم که مهمون دایی محسن شدیم و فردا شبش هم ما دعوتشون کردیم دایی امیرم زحمت کشیدن و برای تو ماشین خریدن به قول خودت بیب بیب زرد دابوت یعنی ماشین زرد بزرگ تو کلی خوشحال بودی

چند روزه اناجون گردنش درد میکنه طوریکه نمیتونه کاری بکنه و من و زنعمو شیفت صبح پیششیم و عمه جون بعدازظهرها

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)