پسر کمک کننده ی من
عزیز دلم بزرگ شده یه عالمه نه تنها خودش بلکه کاراشم بزرگتر و عاقلانه تر شده
میخواستم بذارم همه رو تو ماهگرده 18 ماهگیت بگم ولی هم طاقت نیاوردم هم اونقدر زیاد شده که میترسم یادم بره
مثلا پسر من هر جا اشغال میبینه حتی یه تیکه نخ میبره میندازه سطل اشغال کلی هم بهم کمک میکنه وقتی میخوایم زمین غذا بخوریم قاشق و چنگالا رو میبره بشقاب میبره و هر چیزی که تو دستای کوچولوش جا بشه
صبح ها که از خواب پا میشه شیشه شیری که دم صبح خورده رو میبره پرت میکنه تو ظرفشویی و میاد برا خودش دست میزنه
هر چیزی که میخوره و تموم میشه دستش رو میاره جلوی من که تمییز کنم حتی اگه کثیف نشده باشه
داره بزور و بلا ماما و بابا میگه اونم هر وقت دلش بخواد
بازم هستا دیگه تو ادامه مطلب مینویسم
جونم برات بگه که جمعه بابایی استخر اب رو برات باد کرد و شما رفتی اب بازی کلی کیف کردی
منم که هفته ی پیش خودم موهاتو کوتاه کردم اخه میری ارایشگاه کلی سر و صدا راه میندازی ما هم تصمیم گرفتیم یکبار در میون ببریمت و وسطاش خودم موهاتو کم کنم
دیگه الان یادم نمیاد چیزی