رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

رادین گل پسر مامان و بابا

همه چی خوب بود

به علت بیمار بودن پسری بازم من مینویسم پسر خوشگلم عمل شما به خوبی انجام شد مرسی ازت که کمکمون کردی و  پسر پر طاقتی بودی ساعت 4/30 رفتیم بیمارستان و ساعت 5/10 دقیقه بردنت اتاق عمل و تو دستای بابایی بهت امپول بیهوشی زدن و اروم خوابیدی یاد سزارین خودم افتادم  و دیگه نتونستم جلوی اشکام رو بگیرم و گریه کردم بابایی هم یکم .... ولی سعی کردیم هم دیگه رو اروم کنیم و بعد رفتیم بیرون و منتظر بودیم خاله اکرم زودتر از ما رفته بود بیمارستان بعدش مادرجون اومد بعد عمو محمود بعد اقاجون و انا جون بعدشم عمه سمیه همه نگرانت بودن نیم ساعت بعد دکترت اومد بیرون و گفت که همه چی خوب بوده و باید شب رو بیمارستان بمونی.... یک ربع بعد خوشگل من...
3 ارديبهشت 1392

یه جراحی کوچولو

فردا دوشنبه است من نوبت عمل دارم یه جراحی کوچولو اخه یکی از بیضه هام پایین نیومده برام یه عالمه دعا کنین و از خدا بخواین به مامان و بابام یه عالمه صبر بده اخه نگرانن هر چند به روی خودشون نمیارن
1 ارديبهشت 1392

مراقبت 15 ماهگی

پنجشنبه رفتیم بهداشت برای مراقبت و اندازه گیری قد و وزن قدم 85 و وزنم هم روم به دیوار 12/800 همچین یکم تپلی شدم نمیدونم چرا؟؟؟؟ پرونده ام رو هم از بهداشت گرفتیم تا ببریم احتمالا باید واکسن 18 ماهگیم رو ارومیه یا مهاباد بزنم راستی چیزی که مامانم رو یکم نگران کرده صحبت نکردن منه مخصوصا که مسئول بهداشت گفت که باید دیگه تا الان مامان و بابا رو بگم ولی من هیچی نمیگم که مفهوم باشه یه عالمه صداهای عجیب و غریب در میارم ولی معلوم نیست چی میگم ...
1 ارديبهشت 1392

دندونای جدید

من دیگه 15 ماهم تموم شد و رفتم تو ماه 16 الانم دارم دندونای جدید در میارم  اونم 4 تا باهم چهارتا وسطی ها که در اومده بود الان دوتا هرطرف داره میزنه بیرون خیلی خوشحالم
1 ارديبهشت 1392

ما برگشتیم

سلام گلم میخوام خودم این قسمت رو بنویسم پسر  گلم اخه یه عالمه حرف دارم از سفرمون به اربیل و زندگی جدیدی که اونجا خواهیم داشت بنویسم که چه جوریا رفتیم و اونجا چه کردیم و چه شکلی برگشتیم اینکه تو چه کارها که نکردی........ ما چهارشنبه 8 فروردین راه افتادیم و رفتیم تا قزوین شب اونجا خوابیدیم و ظهر اماده شدیم بریم زنجان یک شب هم اونجا خوابیدیم و روز بعد تا مرز پیرانشهر رفتیم و بازم شب خوابیدیم و صبح رفتیم دم مرز بابایی کارهای کاپوتاژ ماشین و قبلا انجام داده بود تا معطل نشیم ولی دم مرز قبول نکردن و 4-5 ساعتی منتظر موندیم تا بابایی کارها رو انجام بده بعد دیگه وارد مرز عراق شدیم و تا اربیل 3 ساعت راه بود شهر بدی به نظر ...
28 فروردين 1392

مسافرت نوروزی

پسر نازم خوابیده و ما فردا راهی سفریم خیلی خیلی خسته شدم و یکمی هم استرس دارم و کلی هم شوق سفر به امید خدا میریم کردستان و اربیل ببخشید دیگه خیلی دیره و ما هم فردا مسافر الان 2 شبه و صبح باید 7 بیدار شم میام توضیحات بیشتر رو بعدا میدم خداحافظ
8 فروردين 1392

نوروز 1392

سلام  سال نو مبارک امسال دومین سالی بود که من پیش مامان و بابام بودم پارسال که خیلی کوشولو بودم  چیز زیادی از سال نو و این حرفا نمیدونستم امسال هم هر چند بزرگتر شدم ولی مثل اینکه بازم خیلی کاری با نوروز و این حرفا ندارم اخه دو سه دقیقه مونده به سال تحویل داشتم با کفگیر ملاقه های اشپزخونه بازی میکردم یه سری سوال هم ذهنم رو مشغول کرده نمیدونم شما میتونین کمکم کنین یا نه؟ لطفا برین ادامه مطلب یکی اینکه چی شده یه دفعه ای اینقدر مهمونی میریم و مهمون میاد برامون؟؟؟؟ چرا وقتی خونه یکی میریم به من پول میدن و چرا بابام پولها رو ازم میگیره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ البته نمیگیره برای خودش ها میزاره تو حسابم!!!!! دیگه ن...
2 فروردين 1392

من پانزده ماهه شدم

امروز 22 اسفنده من امروز 15 ماهه شدم بازم بزرگ شدم چی بگم از کارهای جدیدم ؟ هرچند خیلی نیست ولی باید بگم که حسابی جیغ جیغو شدم خب چیکار کنم نمیتونم حرف بزنم دیگه یه عالمه هم به مامانم وابسته ام حتی نمیزارم بره اشپزخونه اگرم بره زود میرم و میچسبم بهش. دوس دارم غذام رو خودم بخورم و لیوان اب رو خودم دستم بگیرم ولی مامانم همیشه نمیزاره گاهی برام غذاهای انگشتی میاره ولی گاهی هم نمیزاره و من کلی غصه میخورم لیوان اب هم که یع داستان دیگه است چون همش اب تو لیوان رو بیرون میریزم و هیچی تو دهنم نمیره گاهی هم لیوان رو میکوبم اینور و اونور هر وقتم غذا انگشتی میخورم یه عالمه هم به مامان و بابام میدم میرم خودم میزارم دهنشون اینکه ...
23 اسفند 1391

دیگه دارم پسر خوبی میشم

من بازم اومدم دیگه عید نزدیکه و منم سرم شلوغه مامانم داره شیرینی درست میکنه خونه تکونی میکنه منم دارم سعی میکنم پسر خوب بشم یه اقداماتی هم کردم چند شبه خودم دارم میخوابم بدون دخالت می می مامانم !!!! البته شب اول کلی گریه و نق و نوق  کردم هی میرفتم سراغ مامانم و می می میخواستم ولی مامان و بابام مصمم بودن که من این عادتم رو ترک کنم منم که دیدم چاره ای ندارم خودم خوابیدم ظهرها هم میرم پیش مامی دراز میکشم تا خوابم میبره اینجوری همه خوشحال تریم بخصوص مامانم راستی یه مدته که دارم با باباییم میرم حموم به صورت کاملا مردونه راه رفتنم هم تقویت شده کمتر زمین میخورم و با کفش هم خوب راه میرم میخوام دید و بازدی...
18 اسفند 1391

لباسهای عید

سلام سلام داره دیگه بوی عید میاد و باید همه چی نو بشه دیگه منم که چیزی برای نو کردن ندارم جز لباسهای خوشگل اینها رو مامان و بابام برام خریدن برای نوروز 92 البته این کفش ها رو نمیپوشم اخه یکم برام بزرگه و نمیتونم باهاشون خوب راه برم دیشب رفتیم بیرون و یه کفش جدید خریدیم من تو این گرونی چه قر و فر میام ها !!!! برین عکس ها رو ببینین   البته لباس تو خونه ای ها رو نذاشتم هنوز ...
13 اسفند 1391