رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

رادین گل پسر مامان و بابا

خاله مریم و عمو عباس حاجی شدن

پنجشنبه هفته پیش خاله مریم و عمو عباس راهی مکه و مدینه شدن و به سلامتی یکشنبه شب یعنی پس فردا بر میگردن ما هم برای برگشتشون میخوایم بریم تهران و احتمالا فردا حرکت کنیم بابا جونم تهران کار داره یه کار بزرگ و یه قرارداد مهم که امیدوارم کارش درست بشه چون جور شدن اینکار یعنی تحول بزرگ تو زندگیمون تو هم برای بابایی دعا کن عزیزم امیدوارم در طول سفر پسر خوبی باشی و اذیتمون نکنی جیگرم دوشنبه 5 اسفند تولد عاطفه بود که خاله اکرم همزمان برای فاطمه هم تولد گرفت اخه هردوتاشون اسفندماهی هستن یه تولد جمع و جور و خودمونی ولی تو اذیتم کردی همش میخواستی بغلت کنم نمیدونم چرا تازگی ها خجالتی شدی و هر کی باهات حرف میزنه یا سوالی ازت میکنه زود پشت من قای...
9 اسفند 1392

یه عالمه پیشرفت

پسر خوشگل من ، از وقتی وارد دو سالگی شدی یه عالمه پیشرفتهای رنگارنگ داشتی اینقدر تعداد کلماتی که میگی زیاد شده که دیگه نمیتونم بیام اینجا و دونه دونه بنویسم ولی یه سری کلمه ها رو خیلی قشنگ میگی ، مثلا به بزرگ میگی دابوت  به مداد رنگی میگی اگنک اخه چه ربطی دارن بهم منم نمیدونم؟؟؟ گاهی جمله هم میگه اینقدر حرف زدنت شیرین شده که هر وقت حرف میزینی دلم میخواد درسته بخورمت راستی همه رنگها رو میشناسی و این برای خیلی ها جای تعجبه اخه هنوز شناخت رنگها برات زوده ولی تو ابی ، سبز، قرمز، زرد ، صورتی ، بنفش ، سفید ،نارنجی رو میدونی از خرابکاریهات بگم که روی دیوارهامون خط خطی کردی صندلیت رو میاری دم کانتر اشپزخونه و میری با...
9 اسفند 1392

حبیبی نه ابیبی؟؟؟؟

یکی دو روز بود از مهد که میومدی خونه هی میگفتی حبیبی حبیبی اینقدر هم قشنگ و واضح میگفتی که کلی کیف میکردیم فکرم میکردیم که فامیل یکی از بچه ها یا کادر مهد باشه بعد چند روز بابایی از مدیر مهد پرسید حبیبی کیه اینجا؟؟؟؟ خانم مددیر هاج و واج مونده بود که ما حبیبی نداریم!!!! ما هم گفتیم نکنه پسرمون دوست خیالی پیدا کرده؟؟؟ ولی فرداش که باباجون میخواست تو رو از مهد بیاره خونه خانم مدیر با کلی خنده گفته که کشف کردیم حبیبی چیه؟؟ تو به ابمیوه میگی ابیبی که ما فکر کردیم میگی حبیبی گویا از اونجایی که علاقه شدیدی به ابمیوه داری یکی از دوستات ابمیوه اورده بود و تو هم میخواستی و هی گفتی ابیبی ابیبی قربون حرف زدن تو بشم من خیلی حرف زدنت تقویت شده هرشب اقاجو...
21 دی 1392

درگیری تو مهد

یکی دو هفته پیش داشتم لباست رو عوض میکردم که دیدم یه چیزی مثل رد دندون رو دستته فهمیدم که یکی تو مهد گازت گرفته چون دندون بچه بود به بابایی گفتم و قرار شد فردا از مدیرت بپرسم که گفتن  یه نی نی دیگه که اسمش سید حسین  بود گازت گرفته به منم گفتن که تقصیر تو هم بوده و تو هم اذیتش کرده( اینو نمیگفتن چی میخواستن بگن) بعد اون هروقت ازت میپرسیدم که سید حسین چیکارت کرد دستت و میبردی تو دهنت و میگفتی اینجوری کرد مثلا ادای گاز گرفتن و در میاوردی دوسه روز پیش بابایی اوردت خونه و گفت این دوباره با سید حسین درگیر شده صورتشو ببین نگاه کردم دیدم پایین چشمت خط افتاده ازت میپرسم کی اینجوری کرد؟؟ بعد دونه دونه اسم دوستات و میگم : انیتا ؟؟؟ تو میگی ن...
7 دی 1392

دستورات اقا رادین

چند روزه که پسر من صاحب نظر شده  و خود کفا ، میخوایم از خونه بریم بیرون ایشون باید در و باز کنن ، در ببندن، میخوایم شبا بریم مسواک بزنیم اقا رادین باید چراغ دستشویی رو روشن کنه ، محافظ سر مسواکش رو باز کنه، شیر اب و باز کنه و در اخرم ببنده خودش باید حوله اش رو برداره و خودشم باید صورتش رو خشک کنه اگه تو هر کدومم من بهت کمک کنم میگی :مامان نه من امروز صبح هم دارم لباس تنت میکنم که بری مهد دوتاشلوارت و اوردم پات کنم دیدم کثیفه رفتم اون یکی رو اوردم به من میگی : ماما جوووو این نه . میخواستم همونجا درسته قورتت بدم اخه به تو چه پسرجان . تو هنوز درست حسابی حرف نمیزنی چجوری جمله میگی فرشته من اینقدر قشنگ میگی بابای من پدرجون ه...
7 دی 1392

شب یلدای 92

یلدات مبارک پسر گلم امشب مثل هرسال شب یلدا اول میریم خونه مادرجون و بعد خونه انا جون برای هردوتاشون چیز کیک انار درست کردم امیدوارم خوب شده باشه
30 آذر 1392

تو و کارهای روزانه

سلام عشق مامان  پسر شیطون مامان ، نمیدونی ما چه میکشیم از دست تو که جیگرم کار ما شده یه بند جواب  دادن یه تو از خواب که پا نشدی شروع میکنی به حرف تا خوابیدن گاهی تو خوابم حرف میزنی هاهاا اونم که دست و پا شکسته تو یک کلمه میگی و من باید بقیه رو کامل کنم مثل مشقای مدرسه از کلمه  های جدید بگم که میگی گاگاجو  ←  اقا جون م داد    ← مهرداد اتی     ← عاطفه نینک   ← عینک عجی باااااااااااا ←عجب با  ( البته همونطوری کشدار )  اب بازی  ، وقتی هم که گشنه ات باشه میای میگی ماما ، مامانجی که همون مامان جون باشه : ام بعد انگشتتم میکنی تو دهنت و همزمان...
30 آذر 1392